تو رفتی در دل من داغ رویید

خزان در سرنوشت باغ رویید

تو که رفتی قناری ها گلو بست

به شاخ آرزو ها زاغ رویید


**

دو ابروی تو
شمشیر خدا است

به جان بی پناه من بلا است

علمبردار احساس قشنگم

گرفتار جنون کربلا است

**

رها کن نازنین پیراهنت را 

از ابر پیرهن ماه تنت را 

برقص آشفته  اما شعله ور کن

بلوغ بوسه های روشنت را 


**

به گلهای که در چنگ اجل بود

حضورت مقدم سبز حمل بود

به شام تلخ سرد سر نوشتم

ز چشمت جاری دریای عسل بود

**

دو چشمان تو دشت آهو خیز است
گل سرخ از لبانت شعله ریز است

ولی پلک تو مثل تیغ خونین
همیشه با دل من در ستیز است

لحظه ي آخر...

من که امشب جاده ای در زیر پای عابرم

از نفس افتاده ام در لحظه های آخرم


تک تک پای کسی می آید از رگهای من

یک کسی با چشم وحشی می دود در خاطرم



می خرامد می خلد پلکش به ذهن سرد من

تکه تکه پاره پاره در مسیرش حاضرم



چهره ی مهتابی اش تابیده در دنیای من


جلوه هایش در غزل می ریزد امشب شاعرم



یار می رقصد شبیه لاله در دست نسيم


من فقط گلهای در خون شعله ور را ناظرم


1391/9/15

کسی از بسترشب با دل خونین صدا می کرد

کجا شد ما هتاب من که دردم را دوا می کرد


اسیرم کرده شب از چهار سو پیچیده دستم را

کجا شد ماه من کز قید و بند شب رها  می کرد


تمام شب به چنگ شب دلش چون ماهی بی تاب

شکسته پاره پاره در میان خون شنا می کرد


برای قتل عام آرزویش کوچی غمها

به بهسود دل او شعله های خون به پا می کرد


در اوج خنده ها و گریه های آتش افشانش

دلش را نذر سرخ زلف پر چين خدا می کرد


1391/8/27
باميان


نبرد...

تمام شب دماغ خانه گیج غصه و غم بود

گرفتار جنون داس غم گلهای شرشم بود


سقوط سنگ درشیشه ،تن پروانه و آتش

نبرد ذهن من باخاطرات تلخ مریم بود


تمام شب به یادم یادهایش شعله می پاشید

برایم بامیان تصویر تلخی از جهنم بود


گل احساس من در بستر شب رقص خون می کرد

دلم باکوچی غم در نبرد سرخ و پیهم بود


کی خواهد ماند نام شعر در امواج اندوهم

گلستانی در آتش شامل احوال ادهم بود

1391/7/15
بامیان









درود دوستان گرامي !

در اين پست با چند دو بيت ميزبان چشم هاي  روشن شما هستم



تو بودی ماه و دریا مال من بود

دماغم گیج عطر نسترن بود


برای قامت احساس سبزم

ز جنس چشمهایت پیرهن بود

......

لبت طرح گل سرخ مزار است 

پر از عطر گل و طعم انار است


زچشمت می وزد انگور پروان 

حضورت مقدم سبز بهار است


.....


شبی که چشم تو غرق شرر بود

ز پلکت تیغ خونین شعله ور بود


بنا کردی به ذهنم "قندهاری"

دل و دست تو پر "ملا عمر" بود

.....


من امشب برفسارم ،سرد سردم

خزانم سرنوشت برگ زردم



به دوشم کوله بار تلخ درد است


بیابان های شب را می نوردم

......

گلويم پر ز سوز و آه سرد است

نصيبم قله هاي سرد درد است


مسير خانه فرشش انتحاري

دلم با كوچي غم در نبرد است


آهو تر از آهو 


تورا آهو ترین آهو در این شهر و محل گفتم

لبت را طرح گل در بستر ماه حمل گفتم



قلم مو را گرفتم تا کشیدم طرح چشمانت

و در تفسیر چشمانت تمام شب غزل گفتم



برای التیام شام های تلخ و تاریکم

تورا ماه و تور ا یک آسمان پر زحل گفتم


و با روح ودل و ذهن و ضمیرم در تمام عمر

جناب چشم هایت را همیشه در جدل گفتم


به دشت و کوهسار عاشقی ات سر نوشتم را

به چنگ پلک هایت عاقبت مرگ و اجل گفتم

11391/4/11
بامیان

**

قریه گردی


ياد آن شبها كه در من از حضورت خواب بود

شام هاي تلخ من آلوده در مهتاب بود


ياد آن شب ها كه دستم حلقه شد در گردنت

بوسه چيدم از لبت تا بر لبانم تاب بود


در كنار  ساحل در يا كه بودي تا به صبح

ماهتاب چهره ات در پرده هاي آب بود


چشم هاي آهوانه شعله ور در رگ رگم

دور دور چشم هايت قلب من يك قاب بود


قريه گردي ها اگر يادت بود در پاس شب

چادر و هم رو سري ات از گل شبتاب بود

1391/4/27

***

لباسی گلابی به تن کرده ی
به ذهن ودل من وطن کرده ی

حضور تو آلام و دردم شکست
ندانی چه لطف به من کرده ی

تو از حس آن چشم آهو نژاد
به جانِ دلم پیرهن کرده ی

**
کسی گفت از بستر نسترن
تو گل گل چه زیبا سخن کرده ی

کسی گفت شهر و دیار مرا
پر از مشک و عطر ختن کرده ی

1391/5/2

**
شب است و ازدحام باد و باران
دو کفشم پاره و راهِ بیابان

برای التیام زخم هایم
مدد می جویم از خار مغیلان
**
رخت در شام تلخ من قمر بود
سحر از خنده هایت شعله ور بود

تو بودی قریه از تو بار ور بود
و راه خانه ام آهو گذر بود
**
تو رفتی شام هایم بی چراغ است
به ذهنم آتش یاد تو داغ است

در این شب ها بدونت قریه گردم
تو را هرسو دوچشمم در سراغ است

**
زلیخا قول خود را زیر پا کرد
مرا در "قندهار " غم رها کرد

شبی در یک هجوم "طالبانی "
سرٍ احساس را از تن جدا کرد


تو می آیی...


تومی آیی زچشمان تو جاری می شود آهو

 به دشت و کوهسار قریه ام یعنی که در هر سو

 در آن ساعت صدای تک تک پایت که می پیچد
 فراهم می شود یک باغ ازجنس گل شب بو

 خرامان می روی در جاده های شبدر و گندم
 به هر گامت دلی را تیت و پرپر می کنی بانو

 در این شبها چنان مهتاب می تابی که هر لحظه
 که ماه آسمان در آستانت می زند زانو

 ولی وقتی که برگ وبار رفتن می کنی بسته
 زچشمان غریب من فراهم می شو آمو

 1391/3/7
 بامیان


ز چشمان تو آهو شعله ور شد
 زدی پلکی دل من تیت و پر شد

 به لبهای قشنگت خنده بشکفت
 شب آشفته ام غرق سحر

**

زده آتش تمام باغ و کشتم
 جهنم کرده کوچی ها بهشتم

 گمانم می وزد از دور دستان
 فلسطین دیگر در سرنوشتم



نمیدانم...؟




نمیدام چرا امشب سرم در گیر طوفان است؟

دلم بیتاب می رقصد، اسیر باد و باران است


گل سرخی امید من به ساز باد می رقصد

بهار سبز من امشب دچار یک زمستان است


فضای گیج در من شعله می پاشد، نمیدانم


دراین شبها فضای خانه ام تصویر زندان است


قلم دل تنگ و من دلتنگ یعنی زندگی تلخ است

به ذهن خانه ی سردم جناب درد مهمان است


عجب دیوانه می خندم ، عجب دیوانه می گریم

تصاویری که در آیینه می رقصند، احسان است



1391/2/28

بامیان


خبر از  راديو ها منتشر شد:
كه در "بهسود" " كوچي" حمله ور شد

پر و بال كبوتر غرق خون است
درخت سبز آماج تبر شد
**
خبر عاجل و خيلي داغ تر شد:
كه "كوچي" دست آن "ملا عمر" شد

شبي در يك هجوم "طالباني"
"حسن" ، "قربان " و "بيگم " بي پدر شد


خواب نازو رویای


کسی در پرده ی خوابم تمام شب" اتن" می کرد

گهی "پیشپو*" گهی رقصی به ساز "قطغن" می کرد

 

گهی با عطر گیسویش گهی با چشم و ابرویش

مسیر خاطرم را غرق آهوی ختن می کرد

 

گهی شعر "سعیدی " را زلب می راند در ذهنم

 گهی با شیوه ی "میران" مرا غرق سخن می کرد

 

گهی می خواند آهنگی  به سبک و شیوه ی "داود"

نگاهش را در اندام خیالم پیرهن می کرد

 

زخواب ناز و رویایی که چشمانم پریشان شد  

هوا ابری شد و تعریف از اوضاع من می کرد


*پیشپو :  یک نوع رقص فلکلور هزاره گی

1391/2/15

بامیان

 


سر صبحانه ام ...

سر صبحانه ام چشم تو مي ريزد به گيلاسم

خرامان می روی در جاده های سبز احساسم


من از چشمان رویایت عسل با قهوه می نوشم

ببین عاشق ترینم ، شاعرم، تندیس اخلاصم


برقص امشب کمی در استکان قهوه ی خوابم

که تن دادم به تقدیر صدایت، غرق در یاسم


در آن ساعت كه یادت می شود روشن و اما من

گلی از جنس شرشم در هجوم وحشی داسم


فلسطین مقدس می وزی در باغ رویایم

تو را تا مرز جانم دوست دارم یعنی حماسم

1391/2/1
باميان


بگردم خانه خانه باميان را

ديار قدسيي " شهمامه " جان را

سر در آسمان دارم من امشب

كه امشب ساكنم بام جهان را

**

تنيده ماه رويت در ضميرم

كه مي رويي هميشه در مسيرم

چنان غرقم به درياي خيالت

كه مثل ماهيي "بند اميرم"

**

پريشانم اسير روزگارم

تمام روز مريم مي نگارم

به شبها مي وزد چشمان نازش

همان چشمي كه دزديده قرارم